عرفان.[ شناختن و دانستن بعد از نادانى. (منتهى الارب) (ناظم الاطباء). شناختن. (زوزنى) (آنندراج) (غیاث اللغات). شناختن. بازشناختن. معرفت. (فرهنگ فارسى معین). شناخت. شناسائى. آگاهى. درایت. اطلاع : به مدد و معاونت او کمر بستند و یکدیگر را بر عرفان قدرخانه قدیم و کرم عمیم او تحریض کردند. (ترجمهء تاریخ یمینى ص186).
–اهل عرفان؛ دانشمندان و حکما. (ناظم الاطباء) :
هر مؤمن که ز اهل عرفان باشد
خورشید سپهر فضل و احسان باشد.خاقانى.
–به عرفان بیرون بردن؛ عمداً تحمل کردن. دیده و دانسته چشم پوشى کردن. (فرهنگ فارسى معین).
–عرفان بخشیدن؛ آموختن.
–عرفان در امرى دادن؛ اعلام کردن.
|| شناختن و معرفت حقتعالى. (غیاث اللغات) (آنندراج). معرفت حقتعالى. (ناظم الاطباء). نام علمى است از علوم الهى که موضوع آن شناخت حق و اسماء از علوم الهى که موضوع آن شناخت حق و اسماء و صفات اوست. و بالجمله راه و روشنى که اهل الله براى شناسائى حق انتخاب کردهاند عرفان مینامند. عرفان و شناسائى حق به دو طریق میسر است یکى به طریق استدلال از اثر به مؤثر و از فعل به صفت و از صفات به ذات، و این مخصوص علماء است. دوم طریق تصفیهء باطن و تخلیهء سر از غیر و تخلیهء روح، و آن طریق معرفت خاصهء انبیاء و اولیا و عرفا است. و این معرفت کشفى و شهودى را غیر از مجذوب مطلق هیچ کس را میسر نیست مگر به سبب طاعت و عبادت قالبى و نفسى و قلبى و روحى و سرى و خفى، و غرض از ایجاد عالم معرفت شهودى است. عرفا عقیده دارند براى رسیدن به حق و حقیقت بایستى مراحلى را طى کرد تا نفس بتواند از حق و حقیقت بر طبق استعداد خود آگاهى حاصل کند. و تفاوت آنها با حکما این است که تنها گرد استدلال عقلى نمیگردند بلکه مبناى کار آنها بر شهود و کشف است. (از فرهنگ مصطلحات عرفاء از شرح گلشن راز) :
اگر بشناختى خود را به تحقیق
هم از عرفان حق یابى تو توفیق.
ناصرخسرو.
شفاى درد دلها گشت عرفان
ز عرفان روشن آمد جاودان جان.
ناصرخسرو.
مفصل صورت جسم است و مجمل صورت ذاتت
بهم این هر دو نفس آمد سزاى حکمت و عرفان.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوى ص 358).
|| به مفهوم عام، وقوف به دقایق و رموز چیزى است. مقابل علم سطحى و قشرى. مثلاً گویند فلان طبیب عارفى است، یعنى غور رس و موى شکاف است و بظواهر نپرداخته است یا فلان عارف سخن و سخندان عارفى است یعنى فقط به تقلید سطحى قانع نشده و دقایق سخن و سخندانى را فرا گرفته است. (از فرهنگ فارسى معین) و رجوع به جلوههاى عرفان ایران از آقاى همائى، مجلهء رادیو شمارهء 44–16–17 شود. || به مفهوم خاص، یافتن حقایق اشیاء به طریق کشف و شهود. و به این جهت تصوف یکى از جلوههاى عرفان است. توضیح اینکه در اصل تصوف یکى از شعب و جلوههاى عرفان است. تصوف یک نحله و طریقهء سیر و سلوک عملى است که از منبع عرفان سرچشمه گرفته است. اما عرفان یک مفهوم عام کلىترى است که شامل تصوف و سایر نحلهها نیز میشود. به عبارت دیگر نسبت مابین تصوف و عرفان به قول منطقیان، عموم و خصوص من وجه است. به این معنى که ممکن است شخص عارف باشد اما صوفى نباشد، چنانکه ممکن است به ظاهر داخل طریقهء تصوف باشد، اما از عرفان بهرى نبرده باشد. و گاهى دیدهایم کلمهء عارف را در معنى فاضلتر و عالىتر از لفظ درویش و صوفى استعمال کردهاند. در کتاب اسرارالتوحید آمده «خواجه امام مظفر فوقانى به شیخ ابوسعید گفت: آن بود که او گوید.» بعضى عرفان را جنبهء علمى و ذهنى تصوف دانند و تصوف را جنبهء عملى عرفان. (فرهنگ فارسى معین) و رجوع به جلوههاى عرفان ایران، همایى، مجلهء رادیو شمارهء 44 – 17 – 16 شود. || به مفهوم اخص، تصوف. (فرهنگ فارسى معین). || درک کردن به یکى از حواس. (از ناظم الاطباء). دانستن چیزى را به وسیلهء حسى از حواس خمسه، و چنین شخصى را عارف و عریف و عروفة گویند. (از اقرب الموارد). || اقرار به گناه کردن. و از آن جمله است که گویند «ما أعرف لأحد یصرعنى»؛ یعنى اقرار نمىکنم بر کسى که مرا بزمین زند. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). عَرف. و رجوع به عَرف شود. || پاداش دادن. و از آن جمله است که گویند «أنا أعرف للمحسن والمسىء». (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). عَرف. و رجوع به عرف شود. || صبر و شکیبائى کردن بر کارى. (از اقربالموارد) (از ناظم الاطباء). عَرف. عرفة. مَعرِفة. عرفان. رجوع به عرف و عرفان و عرفة و معرفة شود. || (اِمص) شرم و حیا. (غیاث اللغات) (آنندراج). || بىحجابى. (آنندراج) :
کى گمان میبرد دل کان شمع فانوس حجاب
چون ز عرفان دم زند صد دودمان برهم خورد.
محتشم کاشى (از آنندراج).